The United PR1 Friends

This weblog is for Iranian,Tabrizian,Farzaneganian,pr1 friends. We've been friends since 4 years ago. About 33 people,with 33 quite different attitude to everything that gathered together.

Saturday, March 18, 2006

جلد هفتم هری پاتر


جلد هفتم هری پاتر

هری پاتر و سیفون جادویی


یکی بود یکی نبود. غیر از یه هری پاتر که قرار بود بره کلاس هفتم مدرسه جادوگری هاگوارتز. هری پیش خانواده ی دورسلی زندگی می کرد که خیلی بدجنس بودن، چون همه ش خورش اسفناج به خوردش می دادن. اونم یه قاط زد و شیر گاز رو باز کرد و یه کبریت زد و همه شونو ترکوند. پلیس هری پاتر رو گرفت و قرار شد که در ملا عام اعدامش کنن، اما همین که طناب دار رو انداختن گردنش، ران و هرمیون (یا همون هرمیایونیایی) سوار یه هیپوگریف سر رسیدن و هیپوگریفه یه گاز زد و طنابو پاره کرد و گرفت به منقارش و همون جور که هری از گردنش آویزون بود تا خود هاگوارتز پرواز کرد. اونجا که رسیدن، خانم پروفسور مک گوناگال که مدیر مدرسه شده بود، یه نگاه به جسد هری انداخت و گفت: خیلی بی شعورین، حالا باید یه هنرپیشه دیگه جای این بیاریم.

شبش توی تالار مدرسه جشن شروع سال تحصیلی بود و همه کلی شام خوردن، هری که چهار پنج تا بطری نوشیدنی عسلی خورده بود، بدجور بهش فشار اومد و دوید دستشویی. وقتی خواست سیفون رو بکشه، توالت فرنگیه بهش گفت: خیلی نامردی که با من این کارو کردی هری. من که یه توالت معمولی نیستم.... هری هم گفت حرف نزن دیگه توالت هم واسه ما زبون درآورده، بعد سیفونو کشید و رفت.

فرداش بچه ها داشتن تو حیاط مدرسه قدم می زدن که یهو دو تا دیوانه ساز که سوار یه جاروبرقی چهارسیلندر بودن، تخت گاز اومدن و کیف هرمیون رو زدن و رفتن. هری و رون هم پریدن رو جاروهاشون و دنبالشون کردن. ته یه کوچه بن بست یکی از دیوانه ساز ها پیاده شد و گفت: خودت خواستی هری پاتر، حالا یه دونه از اون بوسه های دیوانه ساز می کنم که جونت دربیاد. بعد دهنشو چسبوند به دهن هری پاتر و یه هورت کشید و غش کرد، آخه خبر نداشت که هری هر شیش سال یه بار مسواک می زنه. اون یکی دیوانه ساز خواست دربره، هول شد و شنلش رفت کنار و هری و ران کف کردن. چون دیدن طرف کسی نیست جز سورس اسنیپ. هری گفت: ای نامرد تو مادرمو کشتی. اسنیپ گفت: خسته نباشی ، لا اقل یه دور جلدهای قبل رو می خوندی، من دامبلدورو کشتم! بعد دوتایی چوب دستی هاشونو کشیدن و به طرف هم شلیک کردن، طلسم هری گرفت به پاچه شلوار اسنیپ و دودش کرد. ران گفت: نیگا کن هری، زیر شلواری اسنیپ گل گلیه. یهو هری یه چیزی تو سرش جرقه زد و یادش افتاد که وقتی تازه به دنیا اومده بود، این زیر شلواری رو پای باباش دیده واسه همین شاکی شد و گفت: زیر شلواری بابام پای تو چی کار می کنه دزد؟ اسنیپ گفت: من دزد نیستم، این زیر شلواری هم حکایتی داره که اگه بشنوی، کف می کنی، خیلی باحاله. اما الان حیفه، می ذارم آخر داستان می گم که همه سورپریز شن! بعد یه بشکن زد و ناپدید شد. هری که خیلی بهش فشار عصبی اومده بود، دوید و رفت دستشویی هاگوارتز دوباره همون مستراح فرنگیه بهش گفت: یه لحظه صبر کن، بابا من جادویی ام.... نکن این کارو..... می خوام یه چیزی......! هری هم سیفونو کشید و رفت!!

شب، هری و ران تو خوابگاه دراز کشیده بودن که ران گفت مهر هرمیون به دلش افتاده و دوست داره باهاش ازدواج کنه تا یکی باشه روزها بشینه کنار ننه ش و با هم سبزی پاک کنن. هری گفت: اتفاقا من عاشق جینی خواهر تو شدم، اما مشکلم اینه که داداش زاغارتش مانع ازدواج ماست. ران گفت: په با مزه!! چه طوره بریم پیش هاگرید و اون راهنماییمون کنه. بعد دوتایی شنل نامریی انداختن رو سرشون و رفتن بیرون. همین طور که داشتن یواشکی از کنار سرایدار رد می شدن طرف یهو برگشت و گفت: آهای بیرون می رین این کیسه آشغالم بذارین دم در. هری گفت: ببخشید مگه ما نامریی نیستسم؟ سرایدار گفت: شما نامریی هستین، بو گندتون که نامریی نیست!

وقتی بچه ها رسیدن کلبه هاگرید، هاگرید نشسته بود و داشت شیر یه اژدها رو می دوشید. هری و ران مشکلشونو به هاگرید گفتن، هاگرید هم گفت که بچه ها خیلی مواظب باشید و فریب احساسات زودگذرو نخورین. اصل نجابت و اخلاق خوب دختره. اینو که گفت هری و رون خجالت کشیدن و پشیمون شدن و از هاگرید تشکر کردن و رفتن. اژدها هم برگشت و به هاگرید گفت: هوی، یه ساعته چی می دوشی یارو؟ من نر هستم.

وقتی بچه ها برگشتن خوابگاه، هری که تو کلبه هاگرید یه سطل شیر اژذها خورده بود، دوید دستشویی. امیدوارم فکر نکنین این صحنه ها بدآموزی دارن چون همه ش اهمیت دراماتیک داره. توالت فرنگیه باز تا هری رو دید گفت: هری به من پشت نکن، من باهات حرف مهمی دارم، من....اوف!! اما دیگه نتونست حرف بزنه، هری هم سیفون رو کشید و رفت.

شب هری کلی خواب عمو پورنگ و خاله شاهدونه و چیزای وحشتناک دیگه دید و دستشویی اش گرفت. پا شد و رفت دستشویی، اونجا همون توالت فرنگیه دوباره گفت: ببین، یه دیقه خودتو نگه دار بذار من حرفمو بزنم، نمی ترکی که.... اما هری که داشت می ترکید گوش نکرد و به کارش رسید، این بار همین که دستش به سیفون خورد صدای رعد و برق ترسناکی بلند شد و توالته لرزید و بامبی تبدیل شد به آلبوس دامبلدور! هری گفت مگه شما نمرده بودین؟ دامبلدور گفت: ای کاش مرده بودم و به این روز نمیفتادم. وقتی اسنیپ منو جادو کرد، خودمو به این شکل در آوردم تا دورادور مراقبت باشم، اووقت توی بی مرام بین چهل تا توالت فرنگی اینجا، هی گیر دادی به من.... هری گفت: آخه چرا زودتر نگفتین؟ دامبلدور جواب داد: ببند فکت رو! هری خیلی معذرت خواست و گفت امیدواره دامبلدور به بزرگواری خودش اونو ببخشه، دامبلدور هم بعد از دو سه تا چک و لگد، بزرگوارانه هری رو بخشید و گفت: هری، من باید یه راز بزرگیو بهت بگم که اگه بشنوی هم تو هم خواننده ها کف می کنین.... من باباتم.

هری هم گفت: بابا اگه می شه پول بده فردا می خوایم بریم کافه سه دسته جارو. دامبلدور برا این که ضایع نشه به روی خودش نیاورد و گفت: نه پسرم اشتباه نکن.... جیمز پاتر پدر تو نبود. من و جیمز دوستای صمیمی بودیم و بعد هر دو عاشق مامانت لی لی شدیم اما لی لی فریب ثروت پدرت رو خورد و خواست با اون ازدواج کنه همین موقع من بابات رو برا یه ماموریت فرستادم لندن، اونم ناپدید شد و مدت ها گذشت. من با لی لی ازدواج کردم یه روز یهو سرو کله ی جیمز پیدا شد و حسابی قاط زد و گفت: نامردها من که تازه همین دیروز رفتم لندن. ما هم برا اینکه ساکتش کنیم خواهر کوچیکه لی لی رو دادیم به جیمز که ثمره ی اون ازدواج تو بودی.

هری گفت: خوب با ین حساب که تو می شی شوهرخاله م نه بابام. دامبلدور هم ریشش رو خاروند و گفت : آها، از اون لحاظ. پنجاه هزار امتیاز به گریفیندور اضافه می شه!

فرداش هری و ران و هرمیون دسته گل و شیرینی خریدن و رفتن که پروفسور مک گوناگال رو برا دامبلدور خواستگاری کنن و بعد هم جشن مفصلی گرفتن و همه رو دعوت کردن. ولدمورت هم اومد توی مراسم و دست دامبلدورو بوسید و گفت: منو ببخشین، من در نادانی به سر می بردم اما این یه ماهه رو نشستم و یکی از این سریال های سی شبه رضاعطاران و حسن جوهرچی رو دیدم و پی به اشتباهاتم بردم و متحول شدم. همه کف زدن و هورا کشیدن و ولدمورت رو بخشیدن و فرستادن زندان آزکابان تا اعدام بشه. فرداش بچه ها بالاخره از هاگوارتز فارغ التحصیل شدن و رفتن تو صف دیپلمه های بیکار. دامبلدور هم هری رو تبدیل به یه توالت عمومی وسط ترمینال جنوب کرد تا از این طریق حسابی به جامعه خدمت کنه و تلافی اون چند وقت رو دربیاره.

قصه ما به سر رسید.
کلاغه آخرش هم نفهمید قضیه زیر شلواری گل گلی اسنیپ به کجا رسید.
امیدوارم روزنامه ی ایران جمعه رو نخونده بوده باشین. ولی عوضش کرده بودم.... خداییش این تایپ فارسی رو من چه توپ بلدم! یه هفت هشت ساعتی طول کشید تایپ این!!!

عید همه تون مبارک، خوش بگذرونین.

13 Comments:

Post a Comment

<< Home