This weblog is for Iranian,Tabrizian,Farzaneganian,pr1 friends.
We've been friends since 4 years ago.
About 33 people,with 33 quite different attitude to everything that gathered together.
امروز تا سارا را دیدم نتوانستم چیزی بهش بگم ولی این شعر را تقدیمش میکنم
لغزيدن در سايه تو به مدد شب دنبال کردن گام هايت، سايه ات در پاي پنجره اين سايه کنار پنجره تو هستي کس ديگري نيست، توهستي بارنکن اين پنجره را که پشت پرده هايش تکان مي خوري
چشم ها را ببند مي خواهم آنها را با لبانم ببندم اما پنجره باز مي شود وباد، بادي که تو رو پارچه را مي تاراند، احاطه مي کند گريزم را از پوشش اش پنجره باز مي شود: تو نيستي مي دانستم
1 Comments:
At 1/21/2006 9:52 PM, Anonymous said…
امروز تا سارا را دیدم نتوانستم چیزی بهش بگم ولی این شعر را تقدیمش میکنم
لغزيدن در سايه تو به مدد شب
دنبال کردن گام هايت، سايه ات در پاي پنجره
اين سايه کنار پنجره تو هستي
کس ديگري نيست، توهستي
بارنکن اين پنجره را
که پشت پرده هايش تکان مي خوري
چشم ها را ببند
مي خواهم آنها را با لبانم ببندم
اما پنجره باز مي شود وباد،
بادي که تو رو پارچه را مي تاراند،
احاطه مي کند گريزم را از پوشش اش
پنجره باز مي شود: تو نيستي
مي دانستم
Post a Comment
<< Home