The United PR1 Friends

This weblog is for Iranian,Tabrizian,Farzaneganian,pr1 friends. We've been friends since 4 years ago. About 33 people,with 33 quite different attitude to everything that gathered together.

Sunday, January 07, 2007

منم بازی

!ممد جون جیگرتو
آخه شادی دلت می یاد از من طفل معصوم مظلوم پاک! اعتراف بگیری؟
.
.
.
...آقا جونم واستون بگه که
1. یکی از لذت بخش ترین سرگرمی های من سرکار گذاشتنه... هروقت حوصلم سر بره و همه ی درهای تفریح به روی من بسته باشه، می رم اینو اون رو می ذارم سرکار! یه بار اومدم اینجا یه کامنت ناشناس گذاشتم، کلی رفتین سرکار... یه بارم از طرف آقای عزتی کامنت گذاشتم... تو آخرین پست شادی هم از طرف آقای زمانی... یه بارم از طرف کلاغ! یه بارم از طرف...ا
هر وقت هم تو کلاس زنگ های تفریح همه درسشون می گیره، من فوتبالم می گیره! نمی دونین چه حالی داره وقتی توپ هی می خوره به سر و کله ی زهرا فهمی، وقتی نغمه هم می یاد بازی خیلی بیشتر خوش می گذره
یکی دیگه از تفریح های من سر کلاس آقای فلاح کش رفتن جا مدادی فرزانه از بغلشه بدون این که بفهمه (آخه معمولا یه شکلات توش می ذاره) بعدشم بده بغلی. از وقتی جام عوض شده دیگه این کارو نکردم ): از دیگر سرگرمی های من می توان به جیغ مورچه ای اشاره کرد.که باهاش آشنایی دارین
2. من تا اول راهنمایی از تاریکی و تنهایی می ترسیدم!که البته ریشه در تاریخ داشت. یه بار وقتی کوچولو بودم، خواهرم با دختر خالم منو انداختن تو دستشویی و درو از پشت بستن، منم انقدر گریه کردم که مامانم پیداش شد و البته حالشونو گرفت. ولی خب بچه می ترسه دیگه... واسه همینم سال اول ابتدایی هر وقت می رفتم دست به آب باید یه بادی گارد هم با من می یومد که در محیط تالار! تنها نباشم. ولی الان دیگه مشکلی ندارم
3. (پارسال زنگ آقای فرزانه یادتونه؟ (نغمه ایر لاین سقوط کرد رو سر آیدا
آیدا رو که از کلاس بیرون کرد منم عین حسین فهمیده یهو مثلا به طرفداری از آیدا پا شدم رفتم بیرون! ولی راستش اون موقع اصلا فداکاری در کار نبود! من اون زنگ همش می خواستم اجازه بگیرم برم بیرون، دیگه برنگردم! نمی تونستم زنگشو تحمل کنم... وقتی به آیدا گفت برو بیرون داشتم از حسودی می ترکیدم! همون لحظه بود که یه ندایی از دور به من گفت: الشن... به دوستت توهین شده... ازش دفاع کن... تنهاش نذار! ولی انصافا بیرون خیلی خوش گذشت، به خصوص وقتی همه ی ردیف آخر اومدن بیرون و اجرای نمایش شادی
4. من آدم حسودی نیستم ! به جز حسودی مورد بالا... یه مورد دیگه هم هست که یه زمانی باعث انفجار من می شد
سال چهارم ابتدایی یه معلمی داشتیم که در صورت انجام ندادن تکلیف با خط کش می زد!
این معلممون یه نور چشمی داشت به اسم شکوفه که من همیشه می خواستم چشماشو در بیارم
یه بارکه کلی از بچه ها انشا ننوشته بودن و من هم جزو اونا بودم، با خط کش مارو زد.(دلش میومد آخه؟)؛
اون موقع شکوفه همچین پوز خند زد که گفتم حالشو می گیرم. یه بار فهمیدم شکوفه انشا ننوشته. دفترشو کش رفتم. معلم که اومد کلاس، دادم بهش گفتم این افتاده بود زیر صندلیم. ( نکته: شکوفه ردیف 4 بود من ردیف اول)(نکته: ردیف ها بر اساس قد مرتب شده بود! الان منو ردیف آخر هم رام نمیدین!)؛
چون خانوممون دید که انشا ننوشته. یه کم دعواش کرد، بعد گفت حتما مشکلی داشتی که ننوشتی!ا
یه بارم یه امتحان تستی علوم گرفت که نتیجش واسه رو کم کنی مهم بود! ورقه هارو خودمون اصلاح می کردیم من فهمیدم من و شکوفه با 2 تا غلط بالاترین نمره ی کلاسیم... یواشکی اون 2 تا غلطمو درست کردم.فقط به خاطر اینکه شکوفه اول نشه . تازه غلطای دوستمم درست کردم که شکوفه دوم هم نشه!به این می گن یک رقابت سالم
5. وقتی بچه بودم قوه ی تخیلی بسیار بالایی داشتم. زود هم تحت تاثیر فیلم و اینا قرار می گرفتم
یه بار فیلم زورو دیدم، تصمیم گرفتم نقاب و شنل زورو درست کنم که زورو بشم! تو کمد مامانم یه پارچه مخملی قرمز! بود که هیچ وقت کاربردشو نمی فهمیدم. چون به نظرم بی ارزش بود برداشتمش که باهاش نقاب و شنل درست کنم. ولی متا سفانه به علت کم تجربه بودن در امر خیاطی به جای سوراخ کردن پارچه واسه نقاب. 2 تا دایره ازش در آوردم. بقیه ی پارچه رو انداختم دور. من موندم با یه تیکه پارچه ی مثلا سه گوش(کلی گوش داشت) و 2 تا دایره ی تو پر که انتظار داشتم از اون تو ببینم. بعدش دیگه بی خیالش شدم. بعد ها که مامانم از یه بقچه ی مخملی قرمز رنگ مفقود الاثر حرف می زد کابرد اون پارچه ی بی ارزش رو فهمیدم!ا
یه بارم یه کارتون دیدم که توش بچه ها خونه درست می کردن.منم یه خونه درست کردم بعد دیدم دود کشش دود نداره! هر جا دود سیگار میدیدم جمع می کردم! که می خوام بذارمش تو دودکش خونم(فقط نمی دونم چرا همیشه دودهارو گمشون میکردم!)ا
و در پایان دعوت می کنم از دوستان محترم
1. آقای عزتی! (پاپ فرمودند اعتراف کردن وقتی قبوله که هر 5 تا به صورت پست در وبلاگ قرار بگیره!)؛
2: کلاغ
3: آیدا پرورش
4: زهرا فهمی
5. فرینا ساعتی
پی نوشت:؛
شبنم خیلی دنبال موردی گشتم که بهت خیانت کرده باشم و اینجا بخوام بهش اعتراف کنم! پیدا نکردم. بهت توصیه می کنم مواظب خودت باشی!؛

8 Comments:

  • At 1/09/2007 2:36 AM, Anonymous Anonymous said…

    inam shomareye 4 ke be bazi davat karde boodam!berid comment bezarid!

    http://blog.360.yahoo.com/blog-qGObWAwicqfAwxany6i6xlz1Tw--?cq=1&p=30&n=28500

     
  • At 1/10/2007 4:31 PM, Anonymous Anonymous said…

    من نميدانم چرا000....
    اين چيزهايي كه شما ها اعتراف ميكنين نشان دهنده اينه كه بچه مثبت بينهايت هستين
    بابا جون اينا كار هايي نيست كه باهاش بشه مثلا شب قدر توبه كرد يه چيزي بگين كه اسمون به زمين بياد
    كوهها به لرزه بيافته
    دلها سياه بشه اشكها از چشم جاري بشه نفسها در سينه حبس بشه
    بستونه يا بازم بگم
    در كل بشقابا قور مالي اولسون

     
  • At 1/10/2007 7:33 PM, Blogger Elshan said…

    khob dalile davate dobareie shoma hamin bood dige! belakhare ostadi goftan.
    dar zemn man be ie mored too delam eteraf kardam, 2 min bad barge khoonamoon raft! hala inja mineveshtam ke barge chin ham miraft.

     
  • At 1/10/2007 8:36 PM, Blogger Zahra said…

    اوهووي يه جوري ميگي ميزنم تو سر و كله زهرا فهمي انگار من كيسه بوكسم اينم بگو كه وقتي يكي ميزنين ده تا مي خورين

     
  • At 1/11/2007 12:09 AM, Blogger KHALE Shadi said…

    زهرا نزن دردم مياد
    الشن تو هيچي بيش نيستي !

     
  • At 1/11/2007 12:17 AM, Blogger KHALE Shadi said…

    الشن دقت كن ... راستش من تا حالا بت نگفته بودم ... اون شكوفه من بودم تغيير جنسيت ... ها... نه تغيير قيافه دادم كه ازت انتقام بگيرم...اينم نگفته بودم اولدوز هم همون شكوفه است اونم تغييير لباس داده...همون كه خودت ميدوني اونم همون شكوفه است اونم يه تغييري كرده ...فكر كنم ...آهان تغييير اخلاق .... چند تا شديم؟3تا! گفتي شكوفه چاق بود؟

     
  • At 1/11/2007 7:51 AM, Blogger KHALE Shadi said…

    راستي آقاي زماني هم همون شكوفه است كه تغيير متغير داده

     
  • At 1/12/2007 11:13 PM, Blogger Elshan said…

    shadeie adam foroosh!

     

Post a Comment

<< Home