The United PR1 Friends

This weblog is for Iranian,Tabrizian,Farzaneganian,pr1 friends. We've been friends since 4 years ago. About 33 people,with 33 quite different attitude to everything that gathered together.

Monday, January 29, 2007

1

گاهي دلم براي خودم تنگ ميشود


اهميت هر چيزي براي انسان تابعي است از زمان برخورداري از ان شي يا انسان يا موضوع مثلا مهمترين مساله براي يك بچه پدر و مادر مي باشند چون تا اخر مرگ يكي از دو طرف با هم هستند وبه وجود هم محتاج اگر چند عنصر حياتي را بخواهيم بترتيب اهميت و مدت زماني كه يك انسان با ان سپري مي كند بشماريم تقريبا مي شود

1)پدر و مادر

2)همسر
شغل(3

تحصيل(4

خانه(5

دوستيهاي دوره اي(6
.
.
.
در اين ميان تحصيل جايگاه عجيبي دارد كه همه پارامترهاي ديگر را تحت تا ثير قرار مي دهدمن فكر نمي كنم در ايران فردي باشد (سور عمومي)كه الان ازدواج كرده دكتره مهندسه تاجره بيكاره و.........لذت بخشترين و زيباترين و پر خاطره ترين دوران را دوره دانشجويي نداندچون اين اتفاق بيشتر از چهار سال و در بهترين سن يك ايراني اتفاق مي افتدحال البته بسته به نوع دانشگاه و رشته و شهر اين موضوع مي تواند متفاوت باشد
مثلا دانشجوي معماري بهشتي كجا و برق شريف كجا يعني خاطراتي كه اين دو
مي سازند زمين تا اسمان متفاوت است حال بياييم و اين دو را با دانشگاه ازاد تبريز و يا
دولتي همدان وغيره مقايسه كنيم
ميدانم كه ميدانيد مهمترين وجه يك انسان ازادي است و اولين بند ازادي ازادي انتخاب است تصور ازار دهنده ايست اگر كسي را به زور وادار كنند شغلي همسري شهري رنگي و ........ به گرده بكشد كه سخت سنگين است
عزيزان همه اين مكتوب به خاطر اين است كه اگر دوست داريد بعد از 6 ماه ديگر ازادي انتخاب داشته باشيد اگر دوست داريد كه از دوران دانشجويي لذت ببريد اگر دوست داريد با اساتيدي باشيد كه غول علم و ادب و شخصيت هستند و شما را بالا مي كشند اگر دوست داريد كه نفسهايتان در محيط بسته به شمارش نيا فتد اگر دوست داريد بزرگ شويد خلاصه اگر دوست داريد لذت ازادي انتخاب را درك كنيد اين چند ماه را نيز با لذت درس بخوانيد كه چيزي بهتر از ان نيست باور كنيد


راستي در اينجا دختراني هستند كه دوره خدمت خود را بايد از صبح تا ساعت 10 شب در يك اسانسور بايستندو با انگشت شماره طبقات را بزنند و حق نشستن را نيز نداشته باشندو پايين رفتن ساكنين را نظاره كنند تصور كنيد سخت است
در ضمن فرض كنيم فردا بهترين رتبه ها رو اوردين ايا براي بعد از ان هم فكري
كرده ايد چي؟

دوست و دوست دار همگي عزتي

Thursday, January 25, 2007

!


www.papyruslvl.blogspot.com

Thursday, January 18, 2007

من پیش دانشگاهیم

میخوام جیغ بکشم
میخوام مسخره بازی در بیارم
میخوام ورزش کنم
میخوام لاغر بشم
میخوام چیزی غیر از"خوردن" تفریحم بشه
میخوام بخندم
میخوام همه ی زندگیم تو هاله ای از ابهام نباشه و چیزایی که برا دیگران مهمن برا منم مهم باشن
میخوام موسیقی رو با صدای بلند گوش بدم بدون اینکه یکی بیاد بگه کمش کنم
میخوام برقصم
میخوام داد بزنم
میخوام هرجا میرم همه به چشم یه آدم جدی و درسخون و سربه زیر و مودب و موقر بهم نگا نکنن
میخوام راحت باشم
میخوام بابامو بغلش کنم و بهش بگم که چقد دوسش دارم
میخوام از حرف زدن و تو جمع مطرح شدن خجالت نکشم
میخوام منم بتونم دروغ بگم، منم بتونم حاضرجوابی کنم
میخوام مثل اون وقتا با فرانک و زهرا بحث فلسفی کنم و موضوع کلی برام مهم بشه و احساساتی بشم
میخوام هرکی از راه میرسه عوض حالمو پرسیدن رتبه ی سنجشمو نپرسه، همون وقتی که در مورد قیافه م و رنگ مانتوم نظر میدادن یا اصلا هیچی نمی گفتن بهتر بود!

آره خوب من پیش دانشگاهیم، ولی چه ربطی داره؟ من مخوام!

Wednesday, January 17, 2007

بعد

Wednesday, January 10, 2007

!!!اعترافات چهارمين گناه كار

:من اعتراف مي كنم كه
من آدمي هستم فوق العاده دورو يعني ظاهر و باطن من از زمين تا آسمون فرق مي كنه و به همين دليل تا حالا دوستان زيادي داشتم كه بعدا از من متنفر شدن شماها چون دو قروني هاتون يه خورده كجه فعلا متوجه اين موضوع نشدين1
من اصلا از اينشتين خوشم نمي ياد حالم ازش به هم مي خوره همه كارهايي هم كه كردم فقط براي جلب توجه بوده و بس تا حالا همه تون سر كار بودين2
من هميشه دلم مي خواسته فكم مثل فك شادي زيبا هيكلم مثل هيكل فرانك رعنا مو هام مثل موهاي دل آرام دلربا و بيني ام مثل بيني فرزانه قلمي باشه و خيلي چيزاي ديگه .اينارو براي اولين باره دارم ميگم ها3
من تا حالا اصلا كلاس تكواندو نرفتم يعني كمر سفيد هم نيستم چه برسه به كمر قرمز در اين مورد هم تا حالا سر كار بودين4
اعتياد اين بلاي خانمان سوز همه اون روزايي كه ميام مدرسه ميگم شب كم خوابيدم و دارم مي ميرم بدونيد شبش كنار منقل خوابيدم و اين طوري ميگم كه بهم شك نكنين ولي انصافا خيلي حال ميده بعضي روزام كه مي بينيد خيلي شاد و شنگولم بدونيد كه اون روزام قرص اكس مصرف كردم5
همه اعترافات گفتني ام همين ها بود اميدوارم تونسته باشم درون سياه و آشغال خودمو به شماها نشون داده باشم بعدا نگيد گرفتار دوست نا باب شديم حالا ببينيد من كي گفتم .آخ آخ دلم براي فرينا و فرانك مي سوزه
براي اينكه اسباب خوش حالي! استاد فراهم بشه يه اعتراف ديگه ام مي كنم :من يه بار مي خواستم يه نفرو بكشم ولي هر چقدر مي زدم لا مذهب نمي مرد آخرشم نفهميدم مرد يا نه چون از خواب پريدم
دعوت مي كنم از
1خانم غفاري
2آقاي قلي پور
3زهرا هاشم زاده
4مهسا جهانگير
5احمد
محمود'5
شوكت خانم"5

Sunday, January 07, 2007

منم بازی

!ممد جون جیگرتو
آخه شادی دلت می یاد از من طفل معصوم مظلوم پاک! اعتراف بگیری؟
.
.
.
...آقا جونم واستون بگه که
1. یکی از لذت بخش ترین سرگرمی های من سرکار گذاشتنه... هروقت حوصلم سر بره و همه ی درهای تفریح به روی من بسته باشه، می رم اینو اون رو می ذارم سرکار! یه بار اومدم اینجا یه کامنت ناشناس گذاشتم، کلی رفتین سرکار... یه بارم از طرف آقای عزتی کامنت گذاشتم... تو آخرین پست شادی هم از طرف آقای زمانی... یه بارم از طرف کلاغ! یه بارم از طرف...ا
هر وقت هم تو کلاس زنگ های تفریح همه درسشون می گیره، من فوتبالم می گیره! نمی دونین چه حالی داره وقتی توپ هی می خوره به سر و کله ی زهرا فهمی، وقتی نغمه هم می یاد بازی خیلی بیشتر خوش می گذره
یکی دیگه از تفریح های من سر کلاس آقای فلاح کش رفتن جا مدادی فرزانه از بغلشه بدون این که بفهمه (آخه معمولا یه شکلات توش می ذاره) بعدشم بده بغلی. از وقتی جام عوض شده دیگه این کارو نکردم ): از دیگر سرگرمی های من می توان به جیغ مورچه ای اشاره کرد.که باهاش آشنایی دارین
2. من تا اول راهنمایی از تاریکی و تنهایی می ترسیدم!که البته ریشه در تاریخ داشت. یه بار وقتی کوچولو بودم، خواهرم با دختر خالم منو انداختن تو دستشویی و درو از پشت بستن، منم انقدر گریه کردم که مامانم پیداش شد و البته حالشونو گرفت. ولی خب بچه می ترسه دیگه... واسه همینم سال اول ابتدایی هر وقت می رفتم دست به آب باید یه بادی گارد هم با من می یومد که در محیط تالار! تنها نباشم. ولی الان دیگه مشکلی ندارم
3. (پارسال زنگ آقای فرزانه یادتونه؟ (نغمه ایر لاین سقوط کرد رو سر آیدا
آیدا رو که از کلاس بیرون کرد منم عین حسین فهمیده یهو مثلا به طرفداری از آیدا پا شدم رفتم بیرون! ولی راستش اون موقع اصلا فداکاری در کار نبود! من اون زنگ همش می خواستم اجازه بگیرم برم بیرون، دیگه برنگردم! نمی تونستم زنگشو تحمل کنم... وقتی به آیدا گفت برو بیرون داشتم از حسودی می ترکیدم! همون لحظه بود که یه ندایی از دور به من گفت: الشن... به دوستت توهین شده... ازش دفاع کن... تنهاش نذار! ولی انصافا بیرون خیلی خوش گذشت، به خصوص وقتی همه ی ردیف آخر اومدن بیرون و اجرای نمایش شادی
4. من آدم حسودی نیستم ! به جز حسودی مورد بالا... یه مورد دیگه هم هست که یه زمانی باعث انفجار من می شد
سال چهارم ابتدایی یه معلمی داشتیم که در صورت انجام ندادن تکلیف با خط کش می زد!
این معلممون یه نور چشمی داشت به اسم شکوفه که من همیشه می خواستم چشماشو در بیارم
یه بارکه کلی از بچه ها انشا ننوشته بودن و من هم جزو اونا بودم، با خط کش مارو زد.(دلش میومد آخه؟)؛
اون موقع شکوفه همچین پوز خند زد که گفتم حالشو می گیرم. یه بار فهمیدم شکوفه انشا ننوشته. دفترشو کش رفتم. معلم که اومد کلاس، دادم بهش گفتم این افتاده بود زیر صندلیم. ( نکته: شکوفه ردیف 4 بود من ردیف اول)(نکته: ردیف ها بر اساس قد مرتب شده بود! الان منو ردیف آخر هم رام نمیدین!)؛
چون خانوممون دید که انشا ننوشته. یه کم دعواش کرد، بعد گفت حتما مشکلی داشتی که ننوشتی!ا
یه بارم یه امتحان تستی علوم گرفت که نتیجش واسه رو کم کنی مهم بود! ورقه هارو خودمون اصلاح می کردیم من فهمیدم من و شکوفه با 2 تا غلط بالاترین نمره ی کلاسیم... یواشکی اون 2 تا غلطمو درست کردم.فقط به خاطر اینکه شکوفه اول نشه . تازه غلطای دوستمم درست کردم که شکوفه دوم هم نشه!به این می گن یک رقابت سالم
5. وقتی بچه بودم قوه ی تخیلی بسیار بالایی داشتم. زود هم تحت تاثیر فیلم و اینا قرار می گرفتم
یه بار فیلم زورو دیدم، تصمیم گرفتم نقاب و شنل زورو درست کنم که زورو بشم! تو کمد مامانم یه پارچه مخملی قرمز! بود که هیچ وقت کاربردشو نمی فهمیدم. چون به نظرم بی ارزش بود برداشتمش که باهاش نقاب و شنل درست کنم. ولی متا سفانه به علت کم تجربه بودن در امر خیاطی به جای سوراخ کردن پارچه واسه نقاب. 2 تا دایره ازش در آوردم. بقیه ی پارچه رو انداختم دور. من موندم با یه تیکه پارچه ی مثلا سه گوش(کلی گوش داشت) و 2 تا دایره ی تو پر که انتظار داشتم از اون تو ببینم. بعدش دیگه بی خیالش شدم. بعد ها که مامانم از یه بقچه ی مخملی قرمز رنگ مفقود الاثر حرف می زد کابرد اون پارچه ی بی ارزش رو فهمیدم!ا
یه بارم یه کارتون دیدم که توش بچه ها خونه درست می کردن.منم یه خونه درست کردم بعد دیدم دود کشش دود نداره! هر جا دود سیگار میدیدم جمع می کردم! که می خوام بذارمش تو دودکش خونم(فقط نمی دونم چرا همیشه دودهارو گمشون میکردم!)ا
و در پایان دعوت می کنم از دوستان محترم
1. آقای عزتی! (پاپ فرمودند اعتراف کردن وقتی قبوله که هر 5 تا به صورت پست در وبلاگ قرار بگیره!)؛
2: کلاغ
3: آیدا پرورش
4: زهرا فهمی
5. فرینا ساعتی
پی نوشت:؛
شبنم خیلی دنبال موردی گشتم که بهت خیانت کرده باشم و اینجا بخوام بهش اعتراف کنم! پیدا نکردم. بهت توصیه می کنم مواظب خودت باشی!؛

Friday, January 05, 2007

و اما


ممد جون سام و صلوات عليكم

اهم اهم اولا كه همه مي دونن كه من تا حالا يكي دو بار بيشتر اشتباه نكردم اونام كه ديگه گفتن نداره...دومن شبنم آخه
چرا ما رو لو دادي؟ حالا لو دادي چرا 5 تا؟آخه بي انصاف شرح اين دل خراب تو 5 تا جا ميشه؟
هم حساب كني 25 كمتر نميشهmp3
خ..............................ب
اول يه نكته ي شخصيتي: من درسته كه آدم شوخي هستم و با همه شوخي ميكنم ولي واي از اون روزي كه يكي از همين شوخي ها رو با خودم بكنن البته هرگز به روي خودم نيمارم

يه بار سوم راهنمايي سر امتحان زبان تقلب كرديم معلم زبانمون به من شك كرده بود ...ازم خواست كه قسم بخورم كه تقلب نكردم منم
گفتم بخدا!! گفت به جون مامانت قسم بخور ... گفتم: به جون مامانم قسم ...و تو دلم ادامه دادم ...كه دروغ مي گم
يه بارم تو امتحان آقاي نعمتي اول دبيرستان... آقاي نعمتي اومد تكيه داد به ديوار ته كلاس كنار صندلي منو به ورقه ي من داشت نگاه ميكرد كه من گفتم .. ميشه به ورقه ي من نگاه نكنيد من نميتونم بنويسم ... اونم گفت باشه و رفت جلو...در همون لحظه من جواب چند تا سوالو به راضيه وطن خواه گفتم... يه كم دركم كنيد آقاي نعمتي راضيه به ازاي هر سوال به من 200 تومن دستمزد داد
كلاس پنجم ابتدايي يه بار معلممون گفت كه 5 بار از درس ورزش رو نويسي كنيد منم كه حالشو نداشتم... يه بار چند سطر آخر درسو تو يه دفتر تازه نوشتم و به معلممون گفتم... دفتر قبليم تموم شده ...نياوردمش..
كلاس چهارم ابتدايي من و چند نفر از پنجم ها به عنوان تيم شطرنج مدرسه رفتيم ناحيه...سوم شديم ولي ديگه به كسي توضيح نداديم كه كلا 3 تا تيم شركت كردن

كلاس سوم ابتدايي هم من و فرزانه(مختاري) رفتيم يخمك بخريم ديديم سرش شلوغه دو تا يخمك برداشتيم و جيم زديم... بعد از ظهرش كه از مدرسه بر مي گشتيم ...رفتيم بهش گفتيم ... ما صبح به شما 100 تومن داديم و 1 يخمك بر داشتيم ولي شما بقيه ي پول ما رو نداديد
سوم راهنمايي يه جشني تو مدرسه ي ما بود ... خانم علومي به من و افسانه(ضرغامي) گفت كه بريم و ساندويچ هاي معلما رو از دفتر بياريم
خب آخه ما هم خيلي گشنه بوديم!!!تازه يه ساندويچ واسه 2 نفركه چيزي نيست
مامان جون اون وقتايي كه من با علاقه داشتم چهار پنج ساعت پشت سر هم جغرافي و شيمي و كامپيوترميخوندم در تمام مدت تو رو
فريب ميدادم راستش لاي اون كتابا كتاب هري پاتر بود
معلمهاي عزيزم وقتي صداي من تو كلاس در نمي اد معنيش اينه كه يه سرگرمي جالب كه حتما مربوط به مسخره بازيه دارم
اونباري هم كه آقاي زماني صدام كرد پاي تخته و من نتونستم اولش جواب بدم وپرسيد چرا نتونستي جواب بدي؟ من گفتم كرخدم!!كرخماميشدم!!! بلد نبودم

باور كنيد حالا چند تاشم حذف كردم
و دعوت ميكنم از
1.آقاي نعمتي
2.فرزانه ميرزايي
3.الشن سركار فرشي
4.آقاي زماني(لطفا آمار همه ي اونايي رو كه كر و كور كرديد هم همينجا بديد
5.و داداش سعيد (برادر بزرگمه)

Tuesday, January 02, 2007

روح غلومی


Monday, January 01, 2007

يه ياد يلدا

اگه نمي تونيد بخونيد مايه اش يه كليكه!! روعكس عزيزم نه رو اون مربع قرمزه ي بالاي صفحه