Wednesday, May 31, 2006
Monday, May 29, 2006
سلسله نامه های غلومی به اسی 1
به نام خالق مرام
اسی جان سلام
حالت چطوره نارفیق ؟دیگه از ما حالی نمی پرسی!!داداش درسته ما اینوریم و شوما اونور ولی این رسمش نیست ..ناسلامتی ما با هم تو یه جوب بزرگ شدیم و از یه سطل ،آشغال کوفت کردیم از یه حوض ماهی دزدیدیم...از یه کاسه شیر پاستوریزه خوردیم.. آخه این درسته؟ اینه رسم رفاقت؟
شنیدم بچه دار شدی !خدا برات حفظشون کنه ...ولی آخه نا کِس .. نشود که ... اومدی از ما منت کشیدی آبجمونو صیغه ات کنیم... قبول کردیم ... آخه بی مرام بخاطر یه قوطی شیرینی مشهدی ناقابل ... اسم گذاشتی رو آبج ما و به بهانه ی تحت تعقیب بودن رفتی اونور؟ بعدشم لابد یه زن حنایی گرنتی از همونا که سیبیلشونو از چرقد میندازن بیرون!آخه نا اهل ما حالا آبجمونو به کی بندازیم؟ تا کی بمونه ور دل ما ؟...نه که فکر کنی خاسگار نداره ها ... جون تو خوبشم داره ولی آدم به هر کسی که نمیتونه اعتماد کنه که !! مثلا یکیشون هس اسمش مراده جون تو عاشق آبجیمونه جوون شایست و اهلیه نه معتاد نه بی کار صبا عملگی میکنه شبا هم...بالاخره زندگی خرج داره خب نادونی می کنه میره شیشه میشه میاره پایین .. بلا نسبت شر خره!یکی هم هست یه نموره مسنه... اسمش اسیه هم نوم شوما ... همون اسفندیار...سمساری داره ..توله کوچیکش داره جفت گیری می کنه و به سلامتی مستقل می شه ... جفت خودشم پارسال متالکه !!!! کرده ... بنده خدا تنهاس دیگه . همدم میخاد.یکی دیگم هس حسن قصاب . جنوبیه .. معلوله.. میگن تو شیمیایی شلمچه دمبش مونده زیر تانک!! ولی من تحقیق کردم دیدم بلا نسبت درد نداریه... گویا سالها قبل باباش به خانوم والده قول میده سالگرد جفت گیریشون پی و دنبه بخره منتها گیر نمیاره دور از چش ننه هه دمب بچه رو مکنه و به سیخ میکشه... مامانه که فهمیده قشقرقی به پا کرده که نگو .. نه به خاطر بچه اش ها ... میگفته چرا دمب اون بزرگتره رو نکندی ؟ یعنی ارزش من برات قد دمب این جسقل بچه اس ؟
خلاصه اسی جان... آبج ما اینا رو نمی خاد .. به پیر به پیغمبر نفسش توئی اونا رو نمیخاد... گلاب به روتون دختره ی چش سفید میگه دلداده اته ... نکنه فکر کنی چون بیگ بنگ راه انداختی عاشقته نه این ذلیل شده ی خیر ندیده از بچگی عاشقته از همون موقع مه میرفتی سیاه چال محل کارش.. بابا کار دله دس ما نیست جون داآش. کی فک میکرد آبجی بهجت ما عاشق شوما بشه؟
شنیدم جفتت سر زا رفته خدا قرین رحمتش کنه اون که دیگه بر نمی گرده بیا آبج ما رو بیگیر ...بخدا خانومه نجیبه .. خانه داره ... ماهه جهیزشم خودم کار میکنم دندم نرم جور می کنم ... هم برا تو همدم میشه هم توله هاتو نیگه میداره.. کنیزته از قیافه و حجب و حیا هم هیچی کم نداره جون تو...مهر هم نمیخاد شیر بها و اینا رم بابا بخشیدیم به شما... جشنتم من تو بهترین کانال فاضلاب کرج براتون میگیرم...بخدا ثواب داره... جون تو اگه آبجمو بیگیری دیگه لازم نیست اون 150 تومنمو پس بدی
آقا ما چاکریم و منتظر نومه ی شوما هسسیم
غلوم همت آنم که زیر چرخ و فلک......................................بیاد و دست آبجی بهجت ما رو بیگیره
غلومی
آزادی بیان
آزادی بیان یعنی چی؟
به نظرتون هر کی هرچی دلش بخواد می تونه بگه؟
منظورم فقط همین موضوع روز نیست. و منظورم کسایی نیست که امروز همه جا دم از آزادی بیان می زنن ولی تلفنای مردمو کنترل می کنن.
منظورم در حالت کلیه.
خوب آزادی -انتقاد حق مردمه ولی شکل این انتقاد مهم نیست؟
به نظرتون اگه یکی دلش بخواد حق داره توهین کنه و فحش بده؟ بازم بهش می گن آزادی بیان؟ ببینید منظورم اصلا موضوع روز نیست، فقط موضوعیه که ذهنمو مشغول کرده.
تا کجا می تونیم حرفامونو بزنیم؟ حد و حدودی نداره؟
و اگه یکی بهمون توهین کرد، عکس العملمون چی باید باشه؟
لطفا اینو بخونین و نظر بدین.
http://azyurd.com/dog.pdf
به نظرتون هر کی هرچی دلش بخواد می تونه بگه؟
منظورم فقط همین موضوع روز نیست. و منظورم کسایی نیست که امروز همه جا دم از آزادی بیان می زنن ولی تلفنای مردمو کنترل می کنن.
منظورم در حالت کلیه.
خوب آزادی -انتقاد حق مردمه ولی شکل این انتقاد مهم نیست؟
به نظرتون اگه یکی دلش بخواد حق داره توهین کنه و فحش بده؟ بازم بهش می گن آزادی بیان؟ ببینید منظورم اصلا موضوع روز نیست، فقط موضوعیه که ذهنمو مشغول کرده.
تا کجا می تونیم حرفامونو بزنیم؟ حد و حدودی نداره؟
و اگه یکی بهمون توهین کرد، عکس العملمون چی باید باشه؟
لطفا اینو بخونین و نظر بدین.
http://azyurd.com/dog.pdf
Thursday, May 25, 2006
Tuesday, May 23, 2006
Monday, May 22, 2006
physicist!
There is this farmer who is having problems with his chickens. All of the sudden, they are all getting very sick and he doesn't know what is wrong with them. After trying all conventional means, he calls a biologist, a chemist, and a physicist to see if they can figure out what is wrong. So the biologist looks at the chickens, examines them a bit, and says he has no clue what could be wrong with them. Then the chemist takes some tests and makes some measurements, but he can't come to any conclusions either. So the physicist tries. He stands there and looks at the chickens for a long time without touching them or anything. Then all of the sudden he starts scribbling away in a notebook. Finally, after several gruesome calculations, he exclaims, 'I've got it! But it only works for spherical chickens in a vacuum.
Friday, May 19, 2006
Wednesday, May 17, 2006
یا ایران یا ایتالیا
معلوم نیست که اینا همگی برن آلمان چون لیپی! هنوز بین دلپیرو و نغمه محمدی نتونسته انتخاب بکنه
اینا میرن آلمان
میرزاپور-طالب لو-رودباریان
گل محمدی -نصرتی -رضایی-زارع-کعبی-بختیاری زاده-صادقی
نکونام-آندرانیک تیموریان-مهدوی کیا-کریمی-زندی-معدنچی-کاظمیان
دایی-هاشمیان-عنایتی-برهانی-شجاعی-خطیبی
---------------------------------------------------------
و یک عکس اختصاصی از علی کریمی
Monday, May 15, 2006
نکاتی درباره ی موشک های پست پایین
به گفته ی خبرنگاران این موشکها در حال آماده سازی برای حمله به خاک غفارلند در این منطقه پنهان شده بودند. اما به دلیل نا هماهنگی در پرتاب این موشک ها، موشک "نغمه ایرلاین" زودتر از بقیه ی موشک ها بر فراز خاک "یونایتد 3 آر 1"به پرواز درآمده و بر سر یکی از گولابی ها اصابت کرد. شخص مورد اصابت قرار گرفته به همراه عده ای لات دیگر به اتهام اقدام به ترور توسط "سرباز فرزان" به غفارلند تبعید شدند.ا
این تبعید طولی نکشید! زیرا هنرپیشه ی معروف،"خاله شادی" که در بین تبعیدشدگان حضور داشت با ایفای نقش خود اندکی از شدت اتهامات کاست.ا
وی قبل از آنکه به بقیه بفهماند که داشته نقش بازی می کرده، کم مانده بود توسط ملت 3 ،آر 1 برای همیشه از خاک این سرزمین
.رانده شود
به گفته ی خبرنگاران موشک "نغمه ایرلاین" همچنان سالم است وقبل از توبیخ این موشک توسط گولابی ها برای جلوگیری از لو رفتن هویت آن تعویض شده و "سرباز فرزان" یک موشک قلابی را توبیخ کرده است ... هه هه هه
غفارستان
سایت رابیندرانات تاگو اخیرا مطالبی رو منتشر کرده که بهتره شما هم ببینید
هر دانش آموزی با این پیام به سوم ریاضی یک میآید که.... غفاری 1 نمره از انضباط همه تون کم کرده
----------------------------------------------------------------------
غفاری به شبنم
حالت را میگیرم از این رو که با معلم مرد جوان شوخی کردی
چشمت را در می آورم از این رو که برای معلم مرد جوان کادو خریدی
گوشت را می کشم از این رو که مسخره ای
نمره ی انضباطت را کم میکنم ازاین رو که در کلاس موشک بازی می کنی
...
خرخره ات را می جوم ........ خانوم صاف بشین
--------------------------------------------------------------------------------------------
آنان که دو شنبه ها زنگ آخر در کلاسشان را میبندند ... حتما دارن یه غلطی اون تومیکنند
--------------------------------------------------------------------------------------------
سوم ریاضی یک خر بازی هایش را به همه ی مدرسه می بخشد ولی خر خوانی اش را برای خود نگه میدارد
--------------------------------------------------------------------------------------------
غفاری خوش دارد خیال کند سوم ریاضی یک به خاطر او ساکت شده نمی داند که شبنم دارد ساز دهنی میزند
-----------------------------------------------------------------------------------------
غفاری
نه به خاطر لات بازی
نه به خاطر شوخی با معلم مرد جوان
بلکه به خاطر غیبت
به خانه هایتان زنگ میزند--خانوم شما می دونید دخترتون کجاست؟-- ا
Sunday, May 14, 2006
Saturday, May 13, 2006
غلط کردم
من از کنکور نمی ترسم
من دلم برای کسی تنگ نمی شود
من شاد هستم
من مقاله می نویسم
من فکر نمی کنم که کنکور با شاد بودن منافات دارد
من دوست دارم
من یونایتد هستم
من از همه ی لحظاتم لذت می برم
...
من از نصیحت بدم می اید
من از تیریپ آمدن بدم می آید
...
من پست قبلی ام را پاک می کنم
من اگر بگویم غلط کردم دست بر می دارید؟
Friday, May 12, 2006
یک حرف کمی جدی
.اغاز اندیشیدن ، شک وابهام و سرگشتگی ا ست
اندیشیدن به خودی خود پدید نمی اید و به اعتبار اصول کلی صورت نمی گیرد بلکه همیشه چیزی معین انرا بر می انگیزاند. اگر از یک کودک یا بزر گسال که در تجربه خود با هیچ مساله ای روبرو نیست که او را بر انگیزد، تلنگر زندوارامش را از او بگیرد بخواهیم بیندیشد، کاری بیهوده کرده ایم
از این رو اگر در مدرسه ها چنین است که اغلب نمی توانند دانش اموزان را به اندیشیدن واقعی بر انگیزند چه بسا از ان روست که نمی توانند از یک وضعیت تجربه شده که در بیرون مدرسه سبب اندیشیدن می گردد اغاز کنند
جدا کردن فرد از جامعه یک دروغ صرف است.ارمان تربیت پدید اوردن توانایی کنترل خود است؛کار تربیت این است که به دانش اموز اطلاعاتی دهد که در شغل خود و برخورد با انسانهای دیگر عاجز نماند
به گفته افلاطون: برده کسی است که انجام دهنده مقصود های شخص دیگریست. از این رو کسی که اسیر هوسهای کور خویش است نیز برده است
هدف تربیت ایجاد شادابیست؛ شادابی مخصوصا ان است که شوق انسان را به چیزهای گوناگون بر انگیزد؛ دلبستگی های او را به محیط بیشتر می کند و بدین سان زندگی را دلپذیر تر می کند
و نخستین راه شادابی، رهایی از ترس است و البته نبودن ترس؛ نه پنهان کردن ان زیرا ترسی که پنهان می ماند چون نیرویی در انسان می ماند و باعث تغییر رفتار او می گردد
حال وظیفه یک معلم در این پروسه چیست؟
وظیفه معلم نصیحت و پند و اندرز و تنبیه نیست؛ وظیفه معلم خود زندگیست
معلمی که خود زندگی کردن را بلد نیست، مشخصا فقط انبار معلومات است
کار معلم پرورش قوه تفکر است؛ اموختن چگونه فکر کنیم، ان هم بی ترس و بی تنبیه
وظیفه معلم شکوفا کردن استعداد شاگرد است، نه ان چیزی که خود دوست دارد
و در این میان معلم تابلو ایست که باید دید و مسیر را درست رفت. این خود دانش اموز است که باید ادامه مسیر را رانندگی کند؛ مسیر شود، تابلو شود و معلم شود
امسال توفیق ان را داشتم که در بهترین مدرسه تبریز باشم
از این رو اگر در مدرسه ها چنین است که اغلب نمی توانند دانش اموزان را به اندیشیدن واقعی بر انگیزند چه بسا از ان روست که نمی توانند از یک وضعیت تجربه شده که در بیرون مدرسه سبب اندیشیدن می گردد اغاز کنند
جدا کردن فرد از جامعه یک دروغ صرف است.ارمان تربیت پدید اوردن توانایی کنترل خود است؛کار تربیت این است که به دانش اموز اطلاعاتی دهد که در شغل خود و برخورد با انسانهای دیگر عاجز نماند
به گفته افلاطون: برده کسی است که انجام دهنده مقصود های شخص دیگریست. از این رو کسی که اسیر هوسهای کور خویش است نیز برده است
هدف تربیت ایجاد شادابیست؛ شادابی مخصوصا ان است که شوق انسان را به چیزهای گوناگون بر انگیزد؛ دلبستگی های او را به محیط بیشتر می کند و بدین سان زندگی را دلپذیر تر می کند
و نخستین راه شادابی، رهایی از ترس است و البته نبودن ترس؛ نه پنهان کردن ان زیرا ترسی که پنهان می ماند چون نیرویی در انسان می ماند و باعث تغییر رفتار او می گردد
حال وظیفه یک معلم در این پروسه چیست؟
وظیفه معلم نصیحت و پند و اندرز و تنبیه نیست؛ وظیفه معلم خود زندگیست
معلمی که خود زندگی کردن را بلد نیست، مشخصا فقط انبار معلومات است
کار معلم پرورش قوه تفکر است؛ اموختن چگونه فکر کنیم، ان هم بی ترس و بی تنبیه
وظیفه معلم شکوفا کردن استعداد شاگرد است، نه ان چیزی که خود دوست دارد
و در این میان معلم تابلو ایست که باید دید و مسیر را درست رفت. این خود دانش اموز است که باید ادامه مسیر را رانندگی کند؛ مسیر شود، تابلو شود و معلم شود
امسال توفیق ان را داشتم که در بهترین مدرسه تبریز باشم
با دانش اموزان عالی کادر عالی و همکاران عالی؛ بی اغراق
بیشتر یاد گرفتم تا یاد دادم. سومی ها می روند پشت کنکور...می شود از یک مسابقه هم ترسید، هم لذت برد و در هیچ مسابقه ای نباید شکست خورد؛ هر چند بیهوده باشد. ما فکر میکنیم اگر کسی درس بخواند دیگر نباید بخندد ویا جک بشنود و بگوید، شعر نخواند و ننویسد ولی بهترین احساسات ادمی در کوران مبازه گل میکند. کنکور در متن زندگیست نه کل زندگی. انانی که از ان می ترسند از تلاش خودشان، از استعداد خودشان می ترسند. خوب بازی کنیم، نتیجه عالی خوا هد بود
ما نیز معلمیم، البته بیشتر در کسوت شاگردی. ابی که جاری نباشد می گندد
زندگی هدف ندارد، خودش هدف است
،پس تمامی خاطرات را مرور میکنم، لبخند می زنم
بیشتر یاد گرفتم تا یاد دادم. سومی ها می روند پشت کنکور...می شود از یک مسابقه هم ترسید، هم لذت برد و در هیچ مسابقه ای نباید شکست خورد؛ هر چند بیهوده باشد. ما فکر میکنیم اگر کسی درس بخواند دیگر نباید بخندد ویا جک بشنود و بگوید، شعر نخواند و ننویسد ولی بهترین احساسات ادمی در کوران مبازه گل میکند. کنکور در متن زندگیست نه کل زندگی. انانی که از ان می ترسند از تلاش خودشان، از استعداد خودشان می ترسند. خوب بازی کنیم، نتیجه عالی خوا هد بود
ما نیز معلمیم، البته بیشتر در کسوت شاگردی. ابی که جاری نباشد می گندد
زندگی هدف ندارد، خودش هدف است
،پس تمامی خاطرات را مرور میکنم، لبخند می زنم
و به شاگردان بعدیم می اندیشم
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنیست
Thursday, May 11, 2006
Wednesday, May 10, 2006
جشن
سالن اجتماعات شنبه بوی شدید رنگ می داد...
ولی یکشنبه...
اصلا بوی رنگ نمی داد.
یکشنبه وسط شنبه و دوشنبه بود.....
چرا جشن شنبه نشد؟ واقعا به خاطر سالن؟
شاید شنبه و دوشنبه مشکلشون خیلی جدی تر از یه بوی رنگ معمولی بوده. یه مشکل خیلی بزرگ تر . یه مشکلی که ما بچه های کوچیکی که خوب و بد زندگی رو نچشیدیم و تجربه نداریم و باید بزرگ شیم که این چیزا رو بفهمیم، اصلا نمی تونیم درکش کنیم.
...
روز جشن همه بودن، به جز یه نفر.
یه نفری که شاید صندلی خالیش رو همه، حتی همون آدم بزرگا هم می دیدن و نمی تونستن بهش نگاه نکنن. همه نبود اون یه نفرو احساس می کردن.
...
ما ناراحت نمی شیم
اون یه نفرم ناراحت نمی شه....
نبایدم بشیم...
آخه اصلا زشته آدم واسه یه همچین موضوعی، اونم وقتی طرف موضوع یه آدم جوون و نامحرمه!!! ناراحت بشه.
ولی یکشنبه...
اصلا بوی رنگ نمی داد.
یکشنبه وسط شنبه و دوشنبه بود.....
چرا جشن شنبه نشد؟ واقعا به خاطر سالن؟
شاید شنبه و دوشنبه مشکلشون خیلی جدی تر از یه بوی رنگ معمولی بوده. یه مشکل خیلی بزرگ تر . یه مشکلی که ما بچه های کوچیکی که خوب و بد زندگی رو نچشیدیم و تجربه نداریم و باید بزرگ شیم که این چیزا رو بفهمیم، اصلا نمی تونیم درکش کنیم.
...
روز جشن همه بودن، به جز یه نفر.
یه نفری که شاید صندلی خالیش رو همه، حتی همون آدم بزرگا هم می دیدن و نمی تونستن بهش نگاه نکنن. همه نبود اون یه نفرو احساس می کردن.
...
ما ناراحت نمی شیم
اون یه نفرم ناراحت نمی شه....
نبایدم بشیم...
آخه اصلا زشته آدم واسه یه همچین موضوعی، اونم وقتی طرف موضوع یه آدم جوون و نامحرمه!!! ناراحت بشه.
آخه می دونی....
راستشو بخوای قبول کردیم که ما هنوز این چیزارو نمی فهمیم.
راستشو بخوای قبول کردیم که ما هنوز این چیزارو نمی فهمیم.
می دونی....
آدمای خوبی که کارای مفید انجام می دن، ناراحت نمی شن اگه مثل بی مصرفا باهاشون برخورد بشه. بلکه بی مصرفا که همیشه خودشون و نظرشون و موقعیت شون براشون مهمه، همیشه سعی می کنن خودشون رو پشت یه ظاهر مقتدر قایم کنن، همیشه سعی می کنن نظرشونو تحمیل کنن و موقعیت شونو حفظ کنن، به هر قیمتی.
....
شاید ما بچه باشیم
ولی فکر نکنم فهمیدن دلیل برگزاری جشن تو یکشنبه ربطی به بچگی داشته باشه.
آدمای خوبی که کارای مفید انجام می دن، ناراحت نمی شن اگه مثل بی مصرفا باهاشون برخورد بشه. بلکه بی مصرفا که همیشه خودشون و نظرشون و موقعیت شون براشون مهمه، همیشه سعی می کنن خودشون رو پشت یه ظاهر مقتدر قایم کنن، همیشه سعی می کنن نظرشونو تحمیل کنن و موقعیت شونو حفظ کنن، به هر قیمتی.
....
شاید ما بچه باشیم
ولی فکر نکنم فهمیدن دلیل برگزاری جشن تو یکشنبه ربطی به بچگی داشته باشه.
برای زهرا فهمی
سالهاست که اینطوریم
هر وقت یه چیز خوبی داشتم از از دست دادنش می ترسیدم همیشه می دونستم که عید نوروز زود تموم میشه
هر وقت با یه آدم خوب آشنا می شدم و خیلی باهاش حال می کردم می دونستم که لحظه ی جدائی نزدیکه
.همیشه این موضوع عذابم میداد و لحظات خوب با اون آدم باحاله بودنو خراب می کرد
بعد یه مدتی تصمیم گرفتم این لحظه ها رو خراب نکنم و وقتی به آخر کار رسیدم بهش فکر کنم ...ولی وقتی
به اخر کار می رسیدم .. میدیدم که متاسفانه آمادگیشو ندارم و درست و حسابی بهش فکر نکردم
میدونید که وقتی به یه چیز مهم خوب فکر نشه بد می شه
جالبه که وقتی هم میدیدم که آخرش خراب شد ه هیچی راجع بهش نمی گفتم و نمی نوشتم چون دلتنگ می شدم.
و اینطوری خاطره هام از بین می رفتن.
این بارم دقیقا همین ط.وری شد . از اون وقتی که آقای عزتی اون پونصد تومنی پاره رو از جیبش در آورد
و خواست با من خشکه حساب کنه فهمیدم که عزتی هم از همون چیزاست متاسفانه!-- اونقدر از بین رفتن این خاطره ها برام سخته که اصلا نمیخام خاطره ای داشته باشم نمی خام ادم باحالی داشته باشم.. --از وسطای سال یادم افتاد که عزتی هم داره میره هااما برای اینکه لذتهام خراب نشن بهش اهمیت ندادم اما الان میبینم که بازم درست و حسابی بهش فکر نکردم حیف عزتی بود .عزتی آخر ادم باحال بود عزتی یه معلم هندسه نبود حتی معلم اخلاقم نبود ! عزتی یه چیز دیگه بود
عزتی از جنس خودمون بود خیلی خوب بود . ساده و صمیمی عین داداش ادم نه ولی در حد پسر خاله و پسر عمو بود
فکر میکنم کاش سال بعدم عزتی معلم ما بود ولی بالاخره سال بعد هم تموم میشه دیگه و سال بعد هیچ فرصت مناسبی برای خاطره سازی نیست.بچه ها روزای خوب مدرسه مون تموم شد.تا اینجا مدرسه باحال بود از اینجا به بعد مدرسه اون روشو به ما نشون میده
امکان نداره دیگه ایتقدر به ما خوش بگذره و هراتفاقی تنها و تنها تظاهر خواهد بود.
بچه ها دلتنگی ما تا چند روز دیگه از بین میره ولی نذارید همرامش یاد این روزا و یاد عزتی از بین بره.
عزتی بهترین نکته ی مدرسه __ بعد یونایتد بودن ما __ بود و بعدشم نعمتی
بچه ها خاطره هاتون طلا ن و عزتی ... حیفه فراموشش نکنید
اقای عزتی مطمئنم که شما هم ما رو فراموش نمیکنید آخه مگه میشه خاله شادی و ننه فرانکو بابا شبنمو کلاغو احمد جانو .. فراموش
کرد؟
راستی اقای عزتی... بازم که دیشب باباتو دیدم ایدا
Monday, May 08, 2006
تموم شد ديگه تموم شد
استاد جون امروز آخرين دوشنبه اي بود كه با شما بوديم
هفت ماه و هجده روز با هم بوديم با هم خنديديم با هم غمگين شديم با هم شديم
و يكي شديم
تموم شد تموم شد اون روزايي كه با هم مي خنديديم تموم شد اون روزايي كه
باهم شاد بوديم تموم شد اون روزايي كه زير درو نگاه مي كرديم و پشت درو
مي پاييديم تموم شد اون روزايي كه با هم پفك و شكلات و بستني مي خورديم
تموم شداون روزايي كه تو كلاس زلزله مي كرديم تموم شد انتظارهاي ما از
روز دوشنبه تا... شنبه و تموم شد خيلي چيزاي ديگه
اما يه چيزي هيچ وقت تموم نمي شه و از بين نمي ره و اون ياد و خاطره
شماست هيچ وقت يادمون نمي ره اون قد بلندتونوهيچ وقت يادمون نمي ره
كيف در حال انفجار تونو هيچ وقت ياد مون نمي ره كه شما اصلا عصباني
نمي شدين و حتي نمي تونستين تظاهر به عصبانيت هم بكنين هيچ وقت يادمون
نمي ره حرفاي قشنگتون رو و هيچ وقت يادمون نمي ره خاطره هاي با شما
بودن رو
استاد عزيز و دوست داشتني در هر كجاي اين دنياي بزرگ كه باشيد يادتان
برايمان عزيز است و با يادتان فاصله ها مي ميرند و دوستتان خواهيم داشت
....تا